زنگ انشاء



چند وقت پیش خواهرم یه کار اداری داشت .منم همراه خواهرم رفتم

چون کارهای خواهرم خیلی طول می کشید داخل سالن نشستم(چه همراه خوبی :دی)

سالن خیلی شلوغ بود همراها همه داخل سالن روی صندلیا نشسته بودن (چه همراهان خوبی )

بعد از چند دقیقه یه آقای با چمدون اومد داخل سالن .یه نگاهی به همه انداخت و مستقیم اومد بالای سر من و گفت :

میشه این چمدون اینجا باشه و من برم کارهامو انجام بدم؛اخه اجازه نمیدن وسایلم رو داخل ببرم .

مِن مِن کنان گفتم آخه خواهرم الان میاد می خوام زود برم 

(من جز به خانواده خودم به کسی اعتماد ندارم )

مدام فکر و خیال می کردم ؛ترسیدم داخل چمدون مواد مخدر باشه یا اینکه بمبی باشه (کلیپ های زیادی از انداختن کیف های داعش بین مردم دیده بودم؛هر چند اون کلیپ ها طنز بود ولی من اون لحظه حس انفجار چمدون رو داشتم ).دو بار تکرار کرد و اصرار منم قبول کردم 

یه نگاه به گوشه سالن انداختم چند تا دوربین بود با خودم گفتم اگه اتفاقی بی افته این دور بین ها هست!

نمیدونم چرا بین اون همه آدم اومد سر وقت من ؟

نیم ساعت با ترس و لرز به چمدون نگاه می کردم .به مردمی که اونجا بودن 

مدام پیش خودم فکر میکردم الانه همه با هم بریم اون دنیا (همش نتیجه اون کلیپ ها بود )مدام منتظر انفجار بودم

با خودم می گفتم اگه میترسیدی چرا قبول کردی حالا هم که قبول کردی دیگه نترس .ولی مگه میشد نترسید

بالاخره خواهرم اومد چند دقیقه ای منتظر موندیم 

از همه بدتر چهره اون آقا یادم نمیامد فقط چند ثانیه چهره اش رو دیده بودم 

باید صبر می کردم خودش بیاد 

بالاخره اومد و چمدون منفجر نشد 

بنده خدا مسافر بود و کلی هم تشکر کرد 


بزارین یه اعترافی کنم 

یکی از بلاگر ها اسمش گندم هست 

داخل پستها از همسرش جو می گفت

منم فکر می کردم جو یه اسم خارجیه همسرش اهل ایران نیست 

تا اینکه بعد یه مدت از روی پروفایل  همسرش که بلاگر شد فهمیدم همون جوی هست که کشاورزها می کارن 

+به گندم و جو برنخوره (این اسامی قشنگه )

من فقط اعتراف خودمو گفتم :)



ما یه گروه فامیلی داشتیم و داریم و فوق العاده فعال 

 چند سال پیش؛ اخر شبا اکثرا همه آنلاین بودن.

فعال تر از همه داداشم بود و فوق العاده شیطون .

یه شب از چت ها، اسکرین گرفت تا برای یه عده که گروه نبودن، ارسال کنه. 

خدا رو شکر یه زمانی بود که کسی داخل گروه نبود 

داداشم ابتدا  اسکرین ها رو فرستاد گروه 

هر کدوم از اسم دختر های فامیل و من و خواهرم رو با یه نام سیو کرده 

من به نام عطا 

خواهرم ساسان 

دختر خاله هام و دختر دایی هام  خسرو؛ کیوان، سامان، داریوش، اسکندر و. 

اون زمان تلگرام قابلیت حذف کردن نداشت. برای اینکه کسی صبح این اسکرین ها رو نبینه ،ما حدود ۴۰۰ تا پست و استیکر  فرستادیم گروه




دیدین بعضی مواقع یه دونه برنج ،حبوبات داخل گلو می مونه و تا یکی دو ساعت سرفه می کنی(امواتت میاد جلو چشات)
امشب موقع شام خوردن مامانم همین  جوری شد و تا نیم ساعت سرفه کرد 

عید سال قبل خانواده دایی، ظهر خونه ما دعوت بودن. یه دونه لپه داخل  دلمه، موند گلو عروس دایی .
خلاصه نتونست غذا بخوره و کلی سرفه می کرد 

 


اون یکی عروس داییم تعریف کرد :
دیشب خونه مامانم اینا کلی مهمون بود. وقتی شام میخوردیم،
دختر عمه ام بدون حرفی با حالت فرار دو طبقه رو اومد پایین ؛پرید  داخل کوچه. اون بدو تو کوچه ماها هم پشت سرش .وایساد یه گوشه غذا مونده بود گلوش و کلی سرفه می کرد 


+من نمیدونم فازش چی بوده پریده تو کوچه. شاید داخل سرویس بهداشتی کسی بوده
یا شاید با دویدن یه دونه غذای مونده 
از گلو رد میشده

 


یه هفته پیش ملافه /ملحفه های رو شستم و دوختم 

چند روزه مامان با نخ و سوزن میاد بالا سرم میگه دوباره بدوز 

همه درزها باز شدن (شکافته شدن).سه چهار دور بدوز 

مثل خالت میمونی هر وقت ملافه /ملحفه می دوخت فرداش شکافته (درزها باز میشد )میشد 

+ شونصد تا بالش و ملحفه دوختم :// هعییییییی

 


یه نفر اگه به شما دروغ بگه ،شما چیکار چی کار می کنید؟

۱_میگید چرا دروغ گفتی ؟(توضیح و دلیل می خواهید )

۲_سکوت می کنید و به روش نمیارین 

یا .

صادقانه جواب بدین. بحث مصلحتی و پیچوندن و اینا رو بزارین کنار 

 

+نه اینکه کسی که به من دروغ گفته برام مهم باشه،اصلا برام مهم نیست 

 اعتمادمو نسبت به اون فرد از دست میدم و همیشه فکر می کنم دروغ میگه 

کم کم از چشمم می افته 

 

 

 

 


خوبی تلگرام و واتساپ اینه که میشه پیامو حذف کرد 

تلگرام هم با سرعت نور میتونی پیام رو ویرایش کنی 

ده دقیقه اس به اس ام اسی که فرستادم میخندم 

چرا نمیشه اس ام اس رو ویرایش کرد

متن پیام :

باشه ×××× خانم 

فقط فردا صبح زنگ زود زنگ‌میزنم 

ان شاءالله پیدا بشه



+مقصر من نیستما 

وقتی پیام میفرستم نباید کسی باهام حرف بزنه

++وقتی هم تلفنی با کسی حرف میزنم،نباید کسی حرف بزنه.درهم و برهم حرف میزنم




متشکرم داخل وبها اعلام نکردید چه کسی در چالش شرکت کنه

خب منم از همه دعوت می کنم در چالش مدرسه شرکت کنند

 خاطرات زیادی دارم فقط چند تاشو  مینویسم 

۱_معلم ریاضی سال اول دبیرستان ما ، مرد بود. دو زنگ پشت سر هم در هفته با این اقا معلم، کلاس داشتیم.

زنگ اول میامد درس میداد وسطهای زنگ اول قهر میکرد می رفت ،زنگ دوم با مدیر میامد و از ما تعهد می گرفتن که دیگه اذیتش نکنیم و درس بخونیم (بچه ها پشت کتش اسم حیونها رو می نوشتن، یادمه با کفش روی صندلیش راه میرفتن وقتی از روی صندلیش بلند میشد، شلوارش خاکی بود. یه بار هم ترقه انداختن زیر صندلیش)

همیشه می گفت پسرا از شما درس خون تر هستن.خیلی زخم و زبون میزد(بچه های کلاس هم اذیتش می کردن )

خیلی معلم نچسبی بود.ولی من هیچ وقت بی احترامی بهش نکردم منو سه نفر از بچه ها از درس ریاضی نمره گرفتیم 

یادمه عید اون سال ما رو جریمه کرد یه قسمتی از کتاب ریاضی رو بنویسم 

عید اون سال کوفتمون شد 

اندازه یه دفتر صد برگ جریمه نوشتیم 

برعکس معلم فیزیکمون (ایشون هم آقا بودن )خیلی خوش اخلاق بود، خدا حفظش کنه هر جا هست

۲_سال سوم دبیرستان معلم های جدیدی مدرسه ما اومدن . اسم و فامیل اونا رو نمیدونستیم 

معلم ادبیات برای اولین بار  اومد کلاس ما. بعد از به نام خدا و سلام گفت :من قُلی هستم 

نمیدونم چرا کل کلاس رفت رو هوا از خنده.منم خندم شروع بشه،  قطع نمیشه 

کل زنگ سرم روی میز بود و از خنده  شونه هام میلرزید


۳_معلم ریاضی سال سوم دبیرستان فامیلمون بود(فامیل خیلی دور )همیشه من پای تخته در حال نوشتن بودم.میامدم خونه کلی غر میزدم

اخه توی یه مهمونی با مامانم آشنا شده بود( ان شاءالله هیچ وقت فامیلهاتون معلمتون نشن )

 تنها خاطره خوب اینکه سقف یکی از کلاسهای  مدرسه ما ریخت، دو هفته تعطیل بودیم :)

۵_زمان دبیرستان 

مدیر  ما رو مجبور کرد، برای کمک به مدرسه پول بدیم

چند نفر از بچه های کلاس مخالف بودن.مامان منم مخالف بود(شر ترین کلاس در مدرسه، کلاس ما بود )

خلاصه اینکه بعد از یک ماه کل بچه های مدرسه پولها رو دادن،به غیر از چند نفر از بچه های کلاس ما و من.

مدیر یه هفته به ما فرصت داد تا پولها رو بیاریم وگرنه نمیذاشت سر کلاس بریم

با مامانم صحبت کردم قرار شد خودش بیاد مدرسه  (هر ماه به خاطر هر موضوعی پول می گرفتن )

سر صف اعلام کردن بچه های که پول ندادن همین جا بمونن 

منم با خیال راحت رفتم سر کلاس (میدونستم مامانم میاد مدرسه)

زنگ بعد مدیر اومد داخل کلاس گفت هر کسی پول نداده از کلاس بیاد بیرون (با من بود و منم بیخبر از اینکه مامان نیومده ) من با خیال راحت تر مشغول کتاب خوندن بودم

مدیر چیزی نگفت و رفت

ظهر وقتی رفتم خونه مامانم گفت نیومدم و هیچ وقت نمیام

تنها کسی که اون ماه پول نداد من بودم 

مدیر هم هیچ وقت حرفشو نزد 





×امشب ساعتها یک ساعت به عقب برمیگرده، همون ساعت قدیم گذشته میشه 

دردسر منم م شروع میشه :|

شوهر خاله من همیشه همون ساعت قدیم رو میگه 

هر چی هم میگیم ساعت رسمی کشوره باز قبول نمی کنه 

×× خب بزارین یه چیزی تعریف کنم 

هر وقت کسی زمین بخوره، بعد از اینکه مطمئن شدم اتفاقی براش نیفتاده 

کلی میخندم (عمدا نمی خندم .خب خندم میگیره )

پله های ما خیلی سُره ، خواهرم چند باری خورده زمین 

چند شب پیش برای زنداداشم تعریف می کردم و می خندیدم /می خندیدیم 

موقع رفتن زنداداشم هم سر خورد ولی نخورد زمین :|

اولش خودمو کنترل کردم ولی دیگه طاقت نیاوردم مثل بمب منفجر شدم 

با خنده های من همه خندیدن 

خدا رو شکر از قبل گفته بودم من می خندم

خودم چند باری توی خیابون زمین خوردم ،چند دفعه ای هم خونه خودمون

هر وقت توی خیابون زمین می خورم مثل بچه آدم سریع بلند می شم.به هیچ کسی هم نگاه نمی کنم

خاک روی لباسم رو می تم و بقیه راه خودمو میرم 

هر کسی هم حرفی بزنه اون لحظه گوشهام نمیشنوه

×××پست قبل رو هم بخونید 

کلیک 




زنداداشم ۴۰ گیاه برامون آورده (گوگل سرچ کنید و فوایدش رو بخونید :)  )

ما خانوادگی علاقه ای به این جور چیزها نداریم 

من که بخورم معدم درد میگیره 

یه کوچولو از این چهل گیاه خوردم خیلی تند و شیرین و (همه مزها رو داشت )

در ابتدا با خودم فکر کردم، اگه زندادشم پرسید خوردی یا نه ، بگم بله خوردم (دروغ هم نگفتم یه کوچولو خورده بودم )

بعد خودمو دعوا کردم و گفتم مگه قرار نشد هیچ وقت نپیچونی 

بگو من معدم درد میگیره و نمی خورم بقیه هم علاقه ای ندارن 

بعد اون بنده خدا هر بار برات چهل گیاه نیاره بعد تو بریزی سطل آشغال !

+از پیچوندن خیلی بدم اومده از صد تا دروغ هم بدتره (بی اعتماد شدم به افرادی که میپیچونن )


++ دیشب بهم گفت نمیایی بریم کربلا ؟

گفتم خیلی دوست دارم امسال برم 

گفت : ما دوازدهم  ماه بعد حرکت می کنیم دوست داشتی بیا با هم بریم

به نظرم خیلی زوده۱۲ حرکت کنن

+ میشه امسال منم برم







 

 

نپرس از حال و روز من فقط برو نموند نشد پاسوز من فقط برو

برس به زندگیت به فکر من نباش ازم که پرسیدن بگو دوستم نداشت

یکی دو تا نیست آخه درد این دلم چیزی نمیگه خیلی منطقی دلم

زیادی عاشقت شدم دلت رو زد بذار تموم شه قصمون چه خوب چه بد

از هر چی ترسید دل من سرش اومد گفتم بهتر میشه اما بدترش اومد

بعد از تو فقط به عکسات دلم رو زد

از هر چی ترسید دل من سرش اومد گفتم بهتر میشه اما بدترش اومد

بعد از تو فقط به عکسات دلم رو زد

♫♫♫

هر جور که فکر کنی خواستم ولی نشد رفتی و بعد تو این زندگی نشد

یه حرفی بود که تو خواستی بگی نشد عیبی نداره

این زخم رو دلم محکم ترم نکرد دوری من ازت این عشقو کم نکرد

هیچکی نگاه به این حال دلم نکرد عیبی نداره عیبی نداره

از هر چی ترسید دل من سرش اومد گفتم بهتر میشه اما بدترش اومد

بعد از تو فقط به عکسات دلم رو زد

از هر چی ترسید دل من سرش اومد گفتم بهتر میشه اما بدترش اومد

بعد از تو فقط به عکسات دلم رو زد

 


 _عاقا یکی بیاد به من آموزش بده چطور میشه مرغ (زرشک پلو با مرغ) پخت !!://

نه اینکه نتونم بپزم ولی نمیدونم چرا بی مزه میشه همیشهههههه


_یه اکواریوم دیگه به خونه اضافه کردم(از این ماهی کوچولو  موچولوهاخریدم )اونقده خوشگلن (نمیشه عکس گرفت تصویر خودم داخل شیشه  اکواریوم می افته )

علت علاقم به ماهیا رو هم نمیدونم. روزی نیم ساعت میشینم روبروی ماهیا و نگاشون می کنم :))

_ تلفظ اسمارتیز چقد سخته :(

اسمارتیس 

ازمارتیز

اسمارتیسم 

چند روز پیش ابروم رفت،نمی تونستم تلفطش کنم 



 


عمود ۶۰۰ جایی برای استراحت پیدا نمی کردیم. از زانو تا نوک انگشتهای پاهام درد می کرد. انگشتهام  تاول زده بود.فقط یه جا برای استراحت بودیم.موکب ها همه پر شده بود.یه آقای اومد سمت ما 

گفت :مکان ؟

حسین اقا سرشو ت داد

با دست اشاره کرد دنبال ایشون حرکت کنیم

به مریم گفتم بپرس موکب داره. مریم پرسید و آقای عراقی سرشو ت داد 

داخل یه کوچه تاریک رسیدیم 

همه پشت سرش راه می رفتیم 

گیر ماشینشو زد 

۵ نفری یه قدم به عقب برگشتیم 

من گفتم نمیام. مریم تشکر کرد و گفت ما می خواهیم همین اطراف باشیم 

اون آقا هم می گفت :زائر برکت 

تشکر کردیم و کلی موکبها رو گشتیم تا یه جایی پیدا کردیم 

+عراقیها خیلی خوب و مهربون هستن و خونه هاشون رو در اختیار مردم میزارن 

ولی نمیشه به همه اعتماد کرد 

++از تیپ خودم بگم:با عینک دودی  ، ماسک،  دمپایی 

هر کسی هم به دمپایی من بخنده ان شاءالله سال بعد بره کربلا






این چند روز وارد پنل میشم می خوام یه کوچولو از سفرم بگم ولی منصرف میشم. الان هم نمیدونم این مطلب رو به پایان میرسونم یا نه !

امسال نسبت به سال ۹۶ خیلی شلوغ تر و با شکوه تر بود

هر بار چشمم به جمعیت می افتاد با خودم می گفتم کربلا چه خبره ؟.

 احتمالا  یه جایی به ترافیک آدما میرسیم .خدا رو شکر اون طوری که من تصور می کردم نشد :)

چهار شنبه عصر که حرکت کردیم پنجشنبه صبح مهران بودیم بعد از ساعت یازده 

سوار ماشین ها به سمت نجف حرکت کردیم.(البته قرار بود  کاظمین و سامرا بریم که با اختلاف گروه  ۶ نفره مواجه شدیم. سفرهای گروهی و چند نفره من معمولا حرفی نمی زنم )

شب رو موکب امام رضا (ع) استراحت کردیم. قرار شد ساعت ۳ و نیم بریم حرم که خلوت تره. ولی ساعت سه و نیم هم شلوغ بود رفت و برگشت ما ۴ ساعت طول کشید

قرار شد مسجد کوفه بریم دوباره با اختلاف گروه ۵ نفره برخورد کردیم (یه نفر از گروه جدا شد و با خانواده خودش به سمت کربلا حرکت کرد)

۱_کوله مهسا پر از خوراکی بود. یهو جوگیر میشد یه تعدادی عمود رو تند می رفت و بعد کند میشد 

۲_مریم هم سرگروه بود و حرف حرفِ خودش فقط عجله داشت برای رفتن 

از اول سفر بدو بدو داشت تا پایان سفر. می گفت نه اب بخوریم نه غذا نه استراحت کنیم .فقط بریم )فقط عجله داشت)

۳_منم پشت سر همه  حرکت می کردم و با خودم خلوت کرده بودم

۴_۵ پشت سر مریم حرکت می کردن

عمود ۶۰۰جایی برای استراحت پیدا نمی کردیم یه آقایی اومد سمت ما .

شب بخیر سعی کردم کوتاه بگم 

ادامه دارد .






هر وقت من مریض میشم، مامان هم مریض میشه 

الانم، هم من سرما خوردم هم مامانم 

ناهار ساعت سه خوردیم.(من وسایل رو آماده کردم )

تا قبل از ساعت سه من نگاه میکردم به مامان تا ناهار بیاره 

مامانم هم منتظر بود من ناهار بیارم :|

حالا یه نفر بیاد سفره ما رو جمع کنه :|

+بیان خیلی سوت و کور شده (کجایین ؟)

++اینو نمی فهمم چرا با یه نفر قهر می کنم(از این قهر الکیا )،  چرا نمیاد آشتی کنه (عجب دوره زمونه ای شده )

+++ نمیدونم گوشیم چش شده، دیر شارژ میشه، زود هم شارژش تموم میشه





دو دقیقه و ۴۴ ثانیه  


×نمیشه ماههای بعد ، نذریِ شله زرد بدن؟

+فامیلهای ما، همه نذری شله زرد دارن :|(همه با هم نذری شله زرد دارن خب یه نفر قیمه بپزه )

در یخچال رو باز میکنی فقط شله زرد میبینی 

++خودمون رو آماده کنیم برای سمنو :))

+++شله زرد رو می خواستم بنویسم (شعله زرد )

××از صبح مامانم هر کاری می گه انجام بده،میگم حسش نی 

مامان عصر گفت این حسش نی رو از کجا یاد گرفتی ؟

بعد از کلی فکر کردن یادم اومد اسم یکی از وبلاگهای بیان،حسش نی بود (زنگ انشاء رو نمیشه هیچ جا استفاده کرد جز زنگ انشاء:))


××× این روزا خیلی دلتنگ کربلا شدم 

×××× بین دعاهاتون منو یادتون باشه 







سلام 

بچه ها (دوستان بیانی ☺)دقت کردین وقتی یه پست سوال میپرسم ،اون پست لایک نداره :))

مث پست قبل :))

+لطفا اگه این  پست رو خوندید ،پست  قبل رو لایک نکنید 

++بعدا نوشت :گفتم لایک نکنید :/

+++بعدا نوشت :هر کاری دلتون می خواد انجام بدین ://


بین مزار دایی و بابا بزرگ نشسته بودم 

یه خانمی با یه سینی  شله زرد اومد  کنارم 

چشمم افتاد به ظرفهای کوچولوی یه بار مصرف 

یاد یخچال خونمون افتادم (بسه شله زرد :/)

برای اینکه دستشو رد نکنم یه ظرف برداشتم

گفت :چند نفرید

گفتم :سه نفر 

گفت: برای خانواده هم بردار

ده دقیقه گذشت دایی و خاله ها و بقیه هم اومدن.سه تا شله زردها رو دادم پسر دایی.خیالم راحت شد (نفس راحتی کشیدم )

خانمه دوباره با سینی شله زرد اومد برای همه آورد 

همه ظرفهای شله زرد رو پاس میدادن به هم 

سهم ما شد ۵ تا :|

بزارم فریزر یا ببرم خونه همسایه ها ؟





هر چی دیروز حسش نبود امروز کلی کار کردم !!ولی بازم حسش نبود :)(

من نمی فهمم چرا آخر تابستون و اوایل  پاییز میشه مثل مورچه ها باید ذخیره کنیم 

چند روز پیش مامان سبزی قورمه گرفت (قبل از اینکه کربلا برم )

بعد لوبیا سبز

امروز هم وسایل ترشی گرفته (الان من بین گل کلم ها نشستم و این پست رو می نویسم )

+از بوی کرفس بدم میاد

++امروز کوه جا به جا کردم پووووف

من اصن غرغر نکردم

حالتون چطوره خوبین ؟:)


×چن وقتِ با داداش کل کل نکرده بودم ، دیشب کلی کل کل کردیم 

اونقد خوش گذشت :))))

زنداداشم اولین بار بود ما رو  اینجوری  میدید 

علامت تعجب و خنده بود (خودتون تصور کنید )

××ترشی که درست کردم خیلی خوشمزه شده (پیشنهادم اینه از سبزی معطر استفاده کنید.خوش عطر و طعم میشه )

×××اونقد رفتم سوپری محل رمز کارتمون رو حفظه :|

××××امروز ظهر رفتم مسجد،  فاطمه کوچولو تحویلم نگرفت

هر بار میپرید بغلم امروز حتی یه نگاه هم نکرد 

شب با چند تا شکلات آشتی می کنیم :)) 

(  بی توجهی، باعث سردی و دوری میشه )

×××××هیچی دیگه همین 




از زمانی که داداشم ازدواج کرده و رفته 

کارهای که مربوط به آقایون هست رو خودم انجام میدم 

نصب بخاری ، اون سری چند راهی خراب شد خودم تعمیر کردم 

امشب هم مودم خونه قطع شد 

خودم اشکالشو پیدا کردم 

اینا ذوق نداره

+الان متوجه شدین من چقد خانومم یا باز هم بگم


بعد از داداش بزرگم حالا نوبت این یکی داداشمه 

مامان هر دختری رو میبینه شب در موردش حرف میزنه 

منم اینشکلیم :|

به نظر من سخت ترین کار دنیا برای پسرا خواستگاری رفتنه

اونقد دوست دارم داداشم دست یه دختر رو بگیره بیاد خونه و بگه این خانمِ منه 

منم یه نفس راحتی بکشم :)) 

بعد  بگم حالا من چی بپوشم

+شهادت امام حسن عسکری(ع) تسلیت باد 



سلام خوبین ؟

الحمدالله منم خوبم :))

×طوطی ماهی شکموم مُرد :)

بهتر که مرد .همه دوستش داشتن و بقیه ماهیا رو نمیدیدن (این دنیا نباید به کسی و چیزی وابسته بود )

××اگه حوصلتون سر رفته این پست محیا رو بخونید 

اینجا 

از این اهنگ هم خوشم اومد (مخاطب هم نداره )



×××

دیشب هم تصمیم گرفتم سنگدل بشم 

فشارم بالا رفت(با کلی آبغوره خوردن فشارم اومد پایین )

 (منو چه به سنگدلی )

مهربون باشیم :)




بین مزارِ رفتگان راه می رفتیم دختر خالم نشست 

شروع کرد به فاتحه خوندن 

ما هم فاتحه ای خوندیم 

چشمم افتاد به اسم فوت شده 

گفتم :مَلوس !

دختر خالم شروع کرد به خندیدن.بعد که خندیدنش تموم شد 

گفت من وقتی بچه بودم خیلی حرف میزدم (پر چونه تر از من کسی نبود ) یه روز از بابام پرسیدم 

اسم پدرت چی بود(پدر و مادر شوهر خالم خیلی زود فوت کرده بودن )

گفت :

بعد گفتم :اسم مادرت چی بوده  :گفت :مَلوس 

منم گفتم :ملوس هم شد اسم!!! .ملوس اسم گربه ست

چرا اسم گربه برای مادرت گذاشتن ؟!

اون زمان یه کارتونی پخش میشده ،اسم گربه توی فیلم ملوس بوده 


×اسم ملوس قشنگه یا نه ؟



از زمانی که داداشم ازدواج کرده و رفته 

کارهای که مربوط به آقایون هست رو خودم انجام میدم 

نصب بخاری ، اون سری چند راهی خراب شد خودم تعمیر کردم 

امشب هم مودم خونه قطع شد 

خودم اشکالشو پیدا کردم 

اینا ذوق نداره

+الان متوجه شدین من چقد خانومم یا باز هم بگم


×عاقا این بلاگرهای جدید رو دنبال نکنید

وقتی شبکه های اجتماعی فعال بشه همه ی اونا میرن

+الان منو میزنن

×× با این بی نتی  من کلی خوشحالم 

فهمیه روزی ده بار با واتساپ ، تماس می گرفت 

من :☺☺

فهیمه :

×××میبینم که بیانیا فعال شدن

همیشه باشین




امروز با دختر خاله رفتیم شهرداری برای دعوا :) .اقاهه از ما ترسید (الکی )

پیاده می رفتیم و حرف میزدیمو غیبت می کردیم (خیلی وقت بودغیبت نکرده بودیم (اینم الکی ))

دختر خاله تعریف کرد :

چند سال پیش  با همسرو و پسرم که ۶ ماهه بود رفتیم تامین اجتماعی 

ادرس رو نمی دونستیم . وقتی پرسیدیم گفتن نزدیکِ

چون گفتن نزدیکِ مسیر رو پیاده رفتیم ولی هر چی می رفتیم نمیرسیدیم(۴ تا چهار راه پیاده رفتیم )

  چون پسرم تپل بود مجبور شدیم،  پسر شش ماهه ام   رو جا به جا کنیم 

یه مقداری من امیر رو بغل می کردم یه مقداری  همسرم 

امیر بغلم بود یه آقای با کلی عذر خواهی به همسرم گفت :معذرت می خوام 

این بچه تپله و این خانم اذیت میشن. اقا بچه رو از خانم بگیرید 

منم خندیدم و گفتم :چون مسیر طولانی شد، مجبور شدیم جا به جاش کنیم 

دختر خالم که حرفهاش تموم شد 

گفتم :هیچ وقت نباید زود قضاوت کنیم جریان شما هم مث اون الاغه و پیرمرد و پسره شد

دختر خالم یه مکثی کرد و هیچی نگفت 

بعد یادم اومد چی گفتم و چی شد .بعد خواستم درستش کنم گفتم دور از جون شما 

 امان از گرونی حواس برای ما نذاشته






×عاقا این بلاگرهای جدید رو دنبال نکنید

وقتی شبکه های اجتماعی فعال بشه همه ی اونا میرن

+الان منو میزنن

×× با این بی نتی  من کلی خوشحالم 

فهمیه روزی ده بار با واتساپ ، تماس می گرفت 

من :☺☺

فهیمه :

×××میبینم که بیانیا فعال شدن

همیشه باشین




 مغز برای این‌که بتواند رنگ‌ها را به‌خوبی تشخیص دهد، آنها را با نور محیط و زمینه مقایسه می‌کند. حتما متوجه شده‌اید که کاغذ سفید چه زیر نور خورشید (سفید-زرد) باشد، چه زیر نور مهتابی (سفید-آبی)، چه لامپ حبابی (زرد-نارنجی) و چه در شرایط نورپردازی دیگر (مثلا سرخی غروب) سفید به نظر می‌رسد. دلیلش این است که مغز رنگ تصویری را که دریافت می‌کند، با نور زمینه و محیط مقایسه می‌کند و طوری رنگ‌های تصویر را تغییر می‌دهد که کاغذ سفید، سفیدرنگ دیده شود.

در مورد رنگ این لباس هم اتفاق مشابهی افتاده است. از آن‌جا که تصویر اطلاعات مناسبی درمورد نورپردازی این لباس و محیط اطراف آن ارایه نمی‌دهد، مغز ما مجبور است پیش‌فرض‌هایی برای تحلیل عکس درنظر بگیرد. برخی افراد این اختلاف رنگ را به وایت‌بالانس نمایشگر نیز ارتباط داده‌اند اما ممکن است دو نفر روی یک نمایشگر هم این لباس را با رنگ‌های متفاوتی تشخیص دهند.

کسی که برای اولین بار این عکس را در شبکه‌های اجتماعی ارسال کرده در نهایت گفته است رنگ واقعی لباس آبی و سفید است


با مامان امروز رفتیم مغازه موبایل فروشیِ،پسرِ دوست مامانم.بنده خدا علامت تعجب بود
مامانم با مامانِ ایشون همیشه رفت و آمد دارن 
هر بار مامانم از خونشون میامد کلی پفک و چیپس و لواشک برام میاورد و می گفت اینا رو مجتبی برای تو داده. برا خودش خریده بود گفت اینا رو برای تو بیارم 
.البته آقا مجتبی هیچ وقت منو ندیده بود
امروز برای اولین بار منو دید.فکر کنم همیشه فکر میکرده من کوچولو هستم
دفعه بعد از چیپس و پفک و لواشک هم خبری نیست

+با اینکه باتری جدید برای گوشیم خریدم و ریست کردم هنوز گوشیم شارژ خالی می کنه.شب تا صبح هم خاموش میشه.گوشی هم نخریدم قیمتها بالا بود 



امروز برای غافلگیری اموات حلوا درست کردم :)

اونقدم خوشگل و خوشمزه شده. بهم میگن یه وقت حلواها رو جایی نبریا اخه امروز یکشنبه ست.

مگه فقط باید شب های جمعه خیرات داد؟

پنجشبه حلوایی که درست کرده بودم خوشرنگ نشده بود :(.خاله اینا به به و چه چه نکردن )

مواد لازم جهت تهیه حلوا 

آرد ۴ پیمانه (آرد سنگک )

شکر ۲ پیمانه 

آب ۴ پیمانه 

روغن ۲ پیمانه 

زغفران به مقدار لازم 

ابتدا روغن را در ظرف ریخته و آرد الک شده را به آن اضافه می کنیم بعد از ۱۵ دقیقه رنگ آرد قهوه ای میشود.شکر و زعفران  را به آب جوش آمده اضافه می کنیم 

بعد از آنکه رنگ آرد قهوه ای شد اجاق گاز را خاموش و آب و شکرو زعفران را کم کم به آرد سرخ شده اضافه کرده و هم میزنیم 

+الان هم در و پنجره و باز گذاشتم.بوی غذا و سرخ کردنی و.توی خونه دوست ندارم . مامان و داداشم پتو کشیدن روی سرهاشون



1_حوصله بیان رو ندارم دیگه برای من جذابیتی نداره. افسردگی بیانی گرفتم :|

2_اون هفته گفتم می خوام برم مشهد.جاتون خالی رفتم و کلی براتون دعا کردم 

من هیچ وقت جلوی پامو نگاه نمی کنم وقتی از راه اهن اومدیم بیرون.توی خیابون  یه چاله جلوی پام بود و جلوی چشم همه خوردم زمین. برای ضایع نشدن به همه گفتم جلوی پاتون رو نگاه کنید اینجا یه چاله ست

تا اخر سفر هر جا هم میرفتیم دوستان می گفتن اینجا چاله ست مواظب  باش 

اونجا هم همه فهمیدن من جلوی پامو نگاه نمی کنم .کل فامیلمون  هم میدونن :)

3_قبلنا با دنبال کننده خاموش مشکلی نداشتم.ولی الان مشکل دارم لطفا روشن دنبال کنید ( راضی نیستم )

4_یه چی تعریف کنم ؟! 

یه مدت خصوصی وبم غیر فعال بود و نظرات بدون تایید نشون داده میشد 

چون خصوصی نداشتم بعضی از بلاگرها کامنت میذاشتن و انتهای کامنت می گفتن بهار اینو تایید نکنیا این خصوصیه ! بعد میرفتن 






امشب نزدیک بود چش و چار (منظورم همون چشم هس ) دو نفر رو کور کنم. با یه کوچولو فاصله

اولین  چشم توی پیاده رو بود. کیفم روی دستم بود و تند تند راه میرفتم.حدود ۳۰ نفری خانم روبروی مدرسه دخترونه ایستاده بودن. با سرعت از کنار همه گذشتم (با حرکت مارپیچ ).یه لحظه کیفم خورد به یه چی. برگشتم نگاه کردم یه پسر بچه کوچولو بود و داشت کلاهشو جا به جا میکرد 

اگه اون کلاه لبه دار نبود بندهای آویزون از کیفم به چشمش میخورد :|

دومین چشمم هم توی مسجد بود. با سرعت چادر تا شده و باز میکردم.دستم خورد به پیشانی یه خانم :|.فقط یه عذر خواهی کردم


مکبر مسجد امشب همه رو غلوط غلوت گفت

همون ابتدا بجای تکبیره الاحرام گفت سبحان الله.توی دلم گفتم امشب خدا به داد ما برسه، صف جلو هم نیستیم صدای حاج آقا رو بشنویم. خلاصه همه رو اشتباه گفت. بین زمین و هوا بودیم.

آخرای نماز بود کل میزهای پشت سر من ریخت روی زمین.یه خانمی دیر اومده بود و می خواست صندلی و میز برداره :|

عجب نماز و مسجد رفتنی شد امشب :)







 نماز خواندن یعنی حرف زدن با خدا. در نماز، ما با خدا راز و نیاز می کنیم، حرف های دل مان را به او می زنیم، چیزهایی که دوست داریم را از خدا می خواهیم و به او می گوییم که چقدر دوستش داریم. اگر وقت هایی که ناراحت و تنها هستیم و نمی توانیم با کسی حرف برنیم، نماز بخوانیم حال ما بهتر می شود و ناراحتی ما کم می شود، چون حرف زدن با خدا انسان را آرام می کند. خدا همیشه منتظر است ما به سمت او برویم و از او کمک بخواهیم، تا به ما کمک کند. همچنین نماز خواندن و عبادت خدا باعث می شود ما بدانیم همیشه کسی هست که کار های ما را می بینید، به خاطر همین اشتباهات و گناهان کم تری در زندگی انجام می دهیم و آدم بهتری خواهیم بود. خدا نعمت های زیادی به ما داده است که ما باید قدر آن ها را بدانیم و از خدا به خاطر این نعمت ها تشکر کنیم. نماز خواندن هم یکی از راه هایی است که ما به وسیله ی آن، از خدا به خاطر نعمت هایش تشکر می کنیم. کسی که مسلمان است باید نماز بخواند و به خاطر تنبلی یا هر کاری دیگری خواندن آن را فراموش نکند. پیامبر و امامان ما هم، گفته اند که به نماز اهمیت بدهیم و نماز را اول وقت بخوانیم. قبل از نماز خواندن باید شرایط نماز، درست خواندن و مقدمات آن مثل ” وضو ” را خوب یاد بگیریم، تا نماز ما باطل نباشد.  


زندگی برای یه بچه شاید بازی کردن، غذا خوردن و محبت دیدن از پدر و مادر باشه یا برای یه نوجوان یه روز تعطیل با کلی تفریح و یا برای یه فرد مسن سال بازنشسته شدن و استراحت باشه. اما این متن برای منه یعنی زندگی از نگاه من پس شمارو میبرم تو دیدگاه خودم تا ببینید من زندگیو چی تصور میکنم زندگی برای من یعنی یه لحظه کوتاه که ازش لذت میبرم و فرقی نمیکنه شاد باشم یا غمگین. زندگی یعنی زمانی به کوچیکی ثانیه در کنار افراد مهم زندگیم. زندگی یعنی مکانی که گذشته ای داشتم توش و خاطره ای که برام به وجود آورده. وقتی کتابی میخونم یا فکر میکنم و میدونم هنوز توانایی دارم میتونم بگم زندگی کردم. زندگی معانی زیادی برام داره و میخام قشنگ ترین توصیفی که ازش دارمو براتون بگم: بنظرم زندگی یعنی در ارتباط بودن با افراد مختلف، فهمیدن دیگران،کمک کردن به دیگران، داشتن دوست، زمانی که میدونی کسی هست که دوسش داری کسی هست که دوست داره وقتی که میدونی برای کسی مهم هستی و به تو اهمیت میده. وقتی هنوز احساس داری ،هرروز میتونی ببخشی و بخشیده شی. همه ما هرروز،هر ساعت،هر لحظه و در هر کجا در حال عمر کردن هستیم و هزاران اتفاق و احساس مختلف تجربه میکنیم ولی تاحالا توجه کردیم کی و کجا واقعا زندگی کردیم!؟ شاید به مندرت شایدم هیچوقت نتیجه گیری راستی تعریف شما از زندگی چیه!؟ تا حالا بهش فکر کردین  


نرم افزار AnyDesk یک راه حل جامع نرم افزاری است که برای دستیابی به شما وسیله ای جایگزین برای دسترسی از راه دور به رایانه ایجاد کرده است و این امکان را برای شما فراهم می کند تا با پرونده ها و اسناد مختلفی از کار کنید. هر زمان که نیاز به دسترسی به صفحه نمایش از راه دور داشته باشید ، خواه فقط در طبقه مطب باشد یا در آن طرف جهان ، می توانید از

نرم افزار AnyDesk استفاده کنید. فقط فایل بارگیری شده را شروع کنید و آماده رفتن هستید. با

نرم افزار انی دسک می توانید از راه دور به رایانه متصل شوید ، از قسمت دیگر دفتر یا در نیمه راه در سراسر جهان. AnyDesk اتصالات دسک تاپ از راه دور ایمن و قابل اعتماد را برای متخصصان IT و افراد در حال انجام به طور یکسان تضمین می کند. 

ادامه مطلب


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها